درامدی زدرو ماهتاب را دیدم
طلیعه دی غزلی ناب را دیدم
چو موی خویش پریشان به شانه ها کردی
میان ظلمت شب افتاب را دیدم
اگرچه سرد تنت از هوای بهمن بود
ولی درون دلت التهاب را دیدم
دو جام باده گرفتی دو بوسه ام دادی
به چشم خویش دو چشم خراب را دیدم
تو مست باده ومن مست ساغر چشمت
میان کاسه ی چشمت شراب را دیدم
سوال بود تمنا تمام اندامم
بدون انکه بپرسم جواب را دیدم
بروی شعله ی عشقت چنان تنم میسوخت
که در نهایت لذت عذاب را دیدم
گل وجود تو در دیگ گرم اغوشم
گلاب گشت و من شب گلاب را دیدم
کمی گذشت سرت روی سینه ام گفتی:
فرو نشستن اتش به اب را دیدم
کلام اخر خود را نگفته خوابت برد
ومن تبلور رویای ناب را دیدم
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:مرسی عزیزم بازم بهم سر بزن دوست خوبم